سروش سینما : سینماپرس: شاید در ایران اسلامی است که همه اتفاق ها و پایان ها رو به سیاهی بوده و اصولا فردایی دلنشین و زیبا برای انعکاس سینمایی توسط سینماگران وجود ندارد و شاید طبع فرنگی شده سبب می شود تا تمام قاب های تصویری زیبا توسط فیلم‌ساز در سرزمین های غربی خلق  شود! […]

سروش سینما :

سینماپرس: شاید در ایران اسلامی است که همه اتفاق ها و پایان ها رو به سیاهی بوده و اصولا فردایی دلنشین و زیبا برای انعکاس سینمایی توسط سینماگران وجود ندارد و شاید طبع فرنگی شده سبب می شود تا تمام قاب های تصویری زیبا توسط فیلم‌ساز در سرزمین های غربی خلق  شود!

سید عرفان فاطمی / فیلم سینمایی همه می دانند (Everybody Knows) جدیدترین اثر کارگردان اسکار رفته ایرانی، یعنی اصغر فرهادی است؛ کارگردانی که با مصونیت هرچه تمام، بعد از آنکه نتوانست مجوز اکران عمومی و گسترده اثر در سینماهای ایران را به علت عدم همخوانی داستان و محتوای آن با فرهنگ و سنن ایرانی-اسلامی بگیرد، فیلمش به صورتی ویژه، گسترده و البته به صورت غیر قانونی در فضای مجازی پخش گردید.



البته که  ما می نویسیم غیر قانونی و شما هم غیر قانونی بخوانید. این فیلم دارای زیرنویس روان و سلیس فارسی  است و جزء بهترین زیرنویس های منتشر شده در ردیف فیلم های خارجی  در سال های گذشته است و به اعتراف کارگردان فیلم، خود او این زیرنویس را فراهم آورده تا مبادا مخاطب مسلمان ایرانی، نسخه های فاقد کیفیت لازم را مشاهده کنند.




این فیلم دومین فیلم اصغر آقا است که در خارج از ایران ساخته می‌شود؛ با این تفاوت که تمام شخصیت ها و زبان رایج در این اثر کاملا اسپانیایی است و این در حالی است که در ساخته پیشین این فیلم‌ساز که با نام گذشته (The Past) شناخته می شود و در سال ۱۳۹۱ هجری شمسی، در کشور فرانسه ساخته شد؛ کاراکتر احمد به عنوان یک شخصیت ایرانی با زبان فارسی وجود داشت که نقش آن را علی مصفا ایفا می کرد.



البته اصغر آقا بارها و به روش های مختلف سعی کرده ثابت کند که اصلا علاقه ای به فیلم‌سازی در خارج از کشور خود ندارد و این مورد را حتی در نشست خبری این فیلم در جشنواره کن مطرح کرد که تمایل زیادی به فیلم‌سازی در آنسوی مرزهای کشورش ندارد. اما سوال اساسی  که در اینجا  به وجود می آید این است که اثری به سبک فیلم سینمایی همه می دانند (Everybody Knows) با چه مقصودی از طرف فیلمساز معروفی همچون اصغر فرهادی ساخته می‌شود و یا اساسا چه دغدغه ای در فیلم‌ساز منوالفکری همچون اصغر آقا به وجود آمده که او را تا اسپانیا کشانده و به روایت سینمایی از  داستان گم شدن دختری اسپانیایی وا می دارد!؟



به عبارت دیگر، برای فهم اثری همچون فیلم سینمایی همه می دانند (Everybody Knows)؛ باید به این مهم توجه داشت که کارگردانانی همچون اصغر فرهادی، همواره خود را فیلم‌ساز به روز و دغدغه مند نسبت به اتفاقات جامعه و مردم اطراف خود معرفی کرده و می کنند و عموما با سبک داستان گویی خود و البته با طرح مضامین مشخص و قابل فهم، قضاوت خود را به عنوان یک فیلم‌ساز مولف یعنی فیلم‌سازی که اصول مشخص و ثابتی را در روند فیلم‌سازی خود دارد، مطرح می نمایند.



از نخستین فیلم این کارگردان، یعنی فیلم سینمایی رقص در غبار (Dancing in the Dust) که در سال ۱۳۸۱ هجری شمسی ساخته شد و به مسئله طبقه فرو دست و باورهای غلط جامعه می پرداخت تا فیلم سینمایی در شهر زیبا (The Beautiful City) که بلافاصله پس از اولین اثر این کارگردان در سال ۱۳۸۲ هجری شمسی، ساخته می شود و رسما به جنگ با قصاص در اسلام رفته و از پیشگامان مواجهه با احکام الهی قلمداد می شود و همچنین فیلم سینمایی چهارشنبه سوری (Fireworks Wednesday) که در سال ۱۳۸۴ هجری شمسی ساخته و به مسئله خیانت در زندگی زناشویی می پرداخت و نهایتا دو اثر سینمایی شاخص این کارگردان، یعنی فیلم سینمایی درباره الی (About Elly) که در سال ۱۳۸۷ هجری شمسی، به موضوع دروغ پرداخته و فیلم سینمایی جدایی نادر از سیمین (A Separation) که در سال ۱۳۸۹ هجری شمسی، به ترسیم موضوع قضاوت می پردازد و با تمسک بر قضات در گذشته به سراغ فرهنگ و تعریف انسانیت می رود.




پس اگر چه عموم علاقمندان و حتی منتقدان پیگیر آثار سینمایی  اصغر فرهادی بر این باورند که او برای هر فیلم خود، مضمون مشخصی را معین می کند؛ اما قطعا نمی توان مضامینی مشخص که با یک نخ تسبیح واحد به هم گره خورده باشند در تازه ترین اثر این کارگردان بیابیم و به نظر می آید که خود اصغر آقا هم خیلی تلاش کرده تا مضمون واحدی را در فیلم سینمایی همه می دانند (Everybody Knows) خود یافت کند؛ پیگیری ویژه ای که قطعا موفق نبوده است و نتیجه  شکست در محتوا محسوب شده و در صورتی کُلی خود به فرم این اثر سینمایی نیز لطمه زده است و فیلم را دارای از هم گسیختگی آشکار کرده است که حتی اراده و میل شخصیت های آن مشخص نیست.



شاید که نه! قطعا اصغر فرهادی استراتژی مشخصی را در فیلم سینمایی همه می دانند (Everybody Knows) نداشته است و این فیلم گامی رو به عقب برای او محسوب شود.



جالب آن است که تحلیلگر بی بی سی فارسی در باره این فیلم می نویسد:
فیلم با یک کلیسا آغاز می شود؛ یک کلیسای کهنه و فرسوده که نمادی است از زوال مذهب. پرنده هایی ساعت کلیسا- بخوانید زمان- را دریده اند و از حفره ای می توانند به بیرون پرواز کنند. این چکیده فیلم تازه فرهادی است؛ فیلمی درباره زوال مسیحیت که نقطه قوتش- که از چشم منتقدانش دور مانده- در نگاه جهان شمول فیلمسازی است که از قالب های ملی فراتر رفته و به مفهوم واقعی به فیلمسازی “جهانی” بدل شده که نیازی به ارجاع “وطنی” نمی بیند.



البته تحلیلگر بی بی سی فارسی به هیچ عنوان به ماهیت خدا انکارانه اثر اشاره نداشته و اساسا محتوی ضدمذهبی فیلم  را در حد مسیحت و کلیسای متروک و هجو خدای ساعت ساز خلاصه می نماید.




داستان فیلم سینمایی همه می دانند (Everybody Knows) در یک جامعه روستایی در کشور اسپانیا می گذرد و شخصت زن داستان یعنی لورا (Laura) که پنه لوپه کروز (Penélope Cruz) ایفاگر نقش آن است؛ بعد از سال ها به همراه فرزندان خویش برای مراسم عروسی خواهرش به زادگاه خود برگشته و این در حالی است که در شب عروسی و در میان شور و رقص و می گساری پیرامونی آن، دختر لورا (Laura) که در اثر با نام ایرنه (Irene) خوانده شده و دچار بیماری و مشکل آسم است؛ توسط افرادی ناشناس ربوده می‌شود و این گونه پلات معمایی در آخرین ساخته اصغر آقا شکل می گیرد.



شاید تنها نقطه ی مشترک و وجه تشابهی که از آثار قبلی فرهادی همراه او به این فیلم آورده شده، همین صورت وضعیت معمایی اثر است؛ اما این گره معمایی در نسبت به آثار قبلی کارگردان،  هم از نظر ایده و هم به جهت اجرا، ضعیف تر پرداخت شده و اینگونه است که اتفاقات در فیلم سینمایی همه می دانند، به ساده ترین شکل سینمایی و به صورتی سلسله وار رقم می خورد.




ایرنه (Irene) بر اثر مصرف مشروبات الکلی حالش بد می شود و به طبقه بالای مکان برگزاری عروسی می رود و بعد از چند دقیقه برق ها رفته و بعد از آمدن برق ها، مادر او، یعنی لورا (Laura)؛ متوجه ناپدید شدن دخترش می‌شود.



در فیلم شخصیتی به نام پاکو (Paco) با بازی خاویر باردم (Javier Bardem) حضور دارد که معشوقه ی دوران جوانی لورا است؛ پاکو پسر خدمتکار خانه پدر لورا بوده و حالا هر کدام آن ها ازدواج کرده اند و زندگی مجزایی تشکیل داده اند. پس اگر چه در حال حاضر خبری از عشق سابق بین آن ها نیست، اما تقریبا تمام افراد این روستا این قضیه را می دانند و این همه در حالی است که حتی در پایان فیلم هم مشخص نمی‌شود که به راستی عدم فرجام عشق آن ها در تشکیل زندگی مشترک چه بوده است.



بعد از ربوده شدن ایرنه (Irene)، پدر واقعی او یعنی پاکو که اکنون با زنی به نام بئا (Bea) و با بازی باربارا لنی (Bárbara Lennie) زندگی می کند؛ به کمک لورا می آید تا دختر او را بیایند و در این میان سارقین دختر تقاضای مبلغ هنگفتی می کنند و این در حالی است که لورا و همسر ورشکسته اش آلخاندرو (Alejandro) از پرداخت این مبلغ عاجز هستند. در این هنگام است که لورا به سراغ پاکو  می رود و نزد او اعتراف به حقیقتی می کند که نقطه عطف دوم فیلمنامه را شکل می دهد.



هنگامی که لورا (Laura) از شخصیت پاکو (Paco) برای تامین پول کمک می گیرد؛ مجبور به اعتراف می‌شود و می گوید که دخترش ایرنه (Irene) حاصل رابطه پنهانی دوران متاهلی اوست و نه ازدواج با همسر ورشکسته اش آلخاندرو (Alejandro) و در واقع در اینجاست که فیلم به صورتی واضح به ترسیم مشروعیت حرامزادگی و قباحت زدایی از  ارتباطات نامشروع با زن شوهردار پرداخته و حتی حضور فرزند نامشروع پاکو و لورا را به صورتی موجه و حتی تا سطحی قابل دفاع نشان می دهد.




پس از این اعتراف، پاکو (Paco) که تحت تاثیر این حقیقت قرار گرفته است و فرزندی از ازدواج رسمی خود ندارد و … در صورتی کاملا کلیشه ای، به سراغ فروش مزرعه های خود رفته و دختر حرامزداه خود، یعنی ایرنه (Irene) را نجات می دهد؛ اما در این بین تنها نکته جالبی که وجود دارد این است که سارقین دختر در واقع دختر خاله و همسر دختر خاله او بوده اند؛ افرادی که می دانند شوهر قانونی لورا، یعنی آلخاندرو (Alejandro) با بازی ریکاردو دارین (Ricardo Darín) ورشکسته شده است و  این دختر فرزند نا مشروع لورا و پاکو می باشد و با اشراف به این موضوع، دست به چنین اقدامی زده اند و سعی می نمایند تا از طریق به فروش رفتن مزرعه های پاکو که می پندارند ارثیه خانوادگی خودشان است و پاکو با مکر و حیله از چنگشان به درآورده و … به پول برسند.



البته روایت داستان به نحوی است که مخاطب متوجه می شود این مزارع همان مزارعی هستند که پاکو (Paco) به واسطه معاشقت دیرینه خود از لورا (Laura) خریده است و اکنون با سر و سامان دادن به مزرعه ها، وضعیت مالی مناسبی پیدا کرده است.




اما سوالی که باز هم به وجود می آید این است که چطور همه این حقیقت تلخ که دختر حاصل رابطه ی نامشروع لورا و پاکو است را می دانسته اند، اما پاکو وقتی می فهمد کاملاً تعجب می کند و حتی شک می کند که لورا برای تامین پول مورد نظر سارقین به او دروغ گفته است.



البته این گونه از اشکالات فنی و فیلمنامه ای چیز جدیدی نیست و اساسا در عموم آثار اصغر فرهادی و به خصوص دو فیلم آخرش یعنی فروشنده و بویژه در داستان فیلم سینمایی همه می دانند وجود دارد.



برای مثال در فیلم فروشنده (The Salesman) هنوز مشخص نیست که به ترانه علیدوستی تجاوز شده است یا فقط آزار و اذیت جنسی بوده و جالب آن است که خود  اصغر آقا در مقام نویسنده و کارگردان نیز در جواب به این سوال منتقدین گفته است که من آنجا نبودم.

یا اینکه چرا پیرمرد بعد از مطلع شدن از اینکه خانه را اشتباهی آمده پول و کلید ها و جوراب خود را در خانه قرار داده است مخاطبان عادی سینما بارها و بارها بدون اینکه متوجه شوند اسیر شعبده بازی این فیلم ‌سازصاحب سبک شده اند؛ شعبده هایی که گاهی با حذف یک صحنه از فیلم نیز همراه بوده است،



مانند فیلم جدایی نادر از سیمین (A Separation) که در آن صحنه تصادف حذف شده بود تا بار معمایی فیلم افزایش پیدا کند و مخاطب از احتمال سقط بچه به علت تصادف مادر مطلع نشود.




فیلم سینمایی همه می دانند (Everybody Knows)، همسر رسمی و قانونی لورا، یعنی آلخاندرو را مردی معتقد و مذهبی ترسیم می نماید و در مقابل دوست پسر سابق او پاکو را با شخصیت و وجاهتی کاملا غیرمذهبی نشان می دهد و در این میان به ترسیم این دوگانگی شخصیت پرداخته و نشان می دهد که آلخاندرو مذهبی، دایما از امید و توکل خود بر خدا در نجات ایرنه سخن می راند و نسبت به نقش خداوند در نجات دختر تاکید می ورزد و در مقابل  پاکو معتقد است که خود آنها باید کاری بکنند و عملا به چیزی جز تلاش انسانی و کوشش خودشان از برای نجات ایرنه امید ندارد.



به بیانی دیگر؛ آلخاندرو به عنوان شوهر رسمی و قانونی لورا در اثر دارای شخصیتی خداباور است و در مقابل پاکو که زمانی لورا حکم معشوقه او را ایفا و روابط ایشان حتی در دوران پس از ازدواج لورا نیز ادامه داشته و از یک طرف منجر به حامله شدن او شده است و از طرف دیگر به تصاحب اموال او منجر و سبب شده تا پاکو زمین های پدری لورا را به بهایی ناچیز تصاحب نماید و … از شخصیت خداناباور برخوردار می باشد.



اما در این میان نام گذاری دخترک ربوده شده در این فیلم بسیار هوشمندانه و از منظری می تواند با هدفی خاص و البته خارج از متن و داستان سینمایی اثر صورت پذیرفته باشد؛ هدفی ویژه که به صورتی محسوس در مرور نام دخترک افشا و می تواند این چنین تحلیل گردد که ایرنه (Irene) بصورت آشکارا اشاره به نام وطن و زادگاه کارگردان اثر دارد و اساسا اصغرآقا در لایه های زیرین اثر خود سعی نموده تا کشور خود را به نوعی محصول رابطه نامشروع بازنی شوهردار انگاره سازی نماید؛ زنی که با وجود پذیرش حاکمیت و سیطره مذهب، دل در گرو سکولاریسم داشته و اتفاقا بقای تمدنی او نیز محصول همین ارتباط است؛ ارتباطی که در عموم شریعت ها مذموم و در شریعت اسلام از آن به عنوان زنای محصنه (Adultery) نام برده می شود.




به این ترتیب اصغرآقا به گونه ای ویژه اقدام به تعریف داستانی می نماید که مبتنی بر آن، مُدارا، تحمل و همکاری آلخاندرو (Alejandro) مذهبی (نماینده قشر مفلوک معتقد و مذهبی) و پاکو (Paco) غیر مذهبی (نماینده قشر فهمیده سکولار و لائیک)، راه نجات و آزادی دخترک از چنگال سارقین است و از این جهت است که فرهادی در ساخته خود، نه از نجات دختری به نام ایرنه بلکه از نجات موجودی به نام ایرنه حرف می‌زند تا بگوید مساله‌اش نه نجات ایرنه (Irene) به عنوان دختر قصه، بلکه نجات موجودیتی است که همنام دختر قصه است و آن موجود، قاعدتا چیزی جز سرزمین ایران (Iran) نمی‌تواند باشد.



این گونه است که اصغرآقا در اثر خود به برجسته نمودن مفهوم تلورانس (Toleration) رفته و سعی می نماید تا تنها راه حل در مسیر نجات ایرنه (Irene)، یعنی همان دختر زنا زاده اثر (یا بهتر است بخوانیم کشوری با حاکمیت نا مشروع و …) از چنگال سارقین (حال اینکه این سارقین چه مابه ازایی می توانند داشته باشند خود جای بسی تامل دارد) را نسخه ی مبتذل تساهل و تسامح معرفی سازد.




البته شکستن زاویه دید مخاطب نکته ای است که در آخرین اثر به فوت و فن های جدید این فیلم‌ساز مشهور کشورمان اضافه شده است، به طوری که او درصحنه ی نشان دادن سارقین که اتفاقا سطحی و غیر نمایشی است و صرفا برای شیر فهم کردن مخاطب صورت گرفته است؛ صحنه ای که بدون هر دلیل روایی موجهی در اثر گنجانده و به صورت کلیشه های رایج سینمایی مطرح و رفتن دختر خاله، پیش همسرش را نمایش می دهد تا مخاطب کاملا متوجه شود که ربوده شدن ایرنه (Irene) توسط آن ها انجام شده است!



البته باید توجه داشت که این فرمول، به صورتی که مخاطب جلوتر و بیشتر از شخصیت های اصلی اطلاعات داستان را بداند؛  فرمولی رایج و آزمون پس داده است و بالاخص در آثار سینمایی فیلم‌سازِ شناخته شده انگلیس، یعنی آلفرد هیچکاک (Alfred Hitchcockمورد استفاده قرار گرفته و …؛ اما باید توجه داشت که هدف از بکارگیری این سبک و اینگونه روایت در آثار سینماگرانی همچون آلفرد هیچکاک، بالا بردن سطح تعلیق فیلم بوده است و نه صرفاً متوجه کردن مخاطب در دقایق پایانی اثر و آن هم در یک پلان تاریک و طی صحنه ای که نه ارزش تصویری دارد و نه دراماتیک و صرفاً تلاش فیلم‌ساز را برای توجیه کردن مخاطب خود نشان می دهد.



جالب آن است که  فیلم‌سازی مانند اصغر فرهادی که همیشه ادعای سینمای واقع گرای اجتماعی را داشته است و خود را متعلق به این گونه سینما می داند و فیلم‌سازان جوان ایرانیِ زیادی را همچون نیما جاویدی کارگردان فیلم ملبورن (Melbourne)، مصطفی تقی زاده کارگردان فیلم زرد (Yellow) و… را به دنبال خود در سبک فیلمسازی مدنظرش کشانده است و … در راستای سینمای واقع گرا به این راحتی زاویه دید  مد نظر کاراکتر های خود را می شکند و با دکوپاژ و میزانسن های نمایشی و صد البته تصنعی و با تلاش هر چه تمام  به مخاطبان در حال تماشای اثر ثابت می کند که شما در حال تماشای یک فیلم هستید!




فیلم سینمایی همه می دانند (Everybody Knows) در بسیاری از مقاطع دچار بی منطقی ویژه ای در روایت داستانی بوده که این همه به فُرم اثر نیز کشیده و موجب شده تا اصغر فرهادی به عنوان کارگردانی که اصولا در تمامی آثار قبلی خود با انتخاب یک استراتژی برآمده از فیلم نامه، دکوپاژ آثار خود را برمی گزیند؛ دچار اشتباهات فاحش در استفاده از ابزار و انتقال مفاهیم در قالب فُرم سینمایی گردد.



به عنوان نمونه؛ در فیلم سینمایی درباره الی (About Elly)، دوربین تا قبل از گم شدن معلّم مهدکودک، یعنی همان شخصیت الی که ترانه علیدوستی ایفاگر نقش آن است؛ بر روی سه پایه قرار دارد و پس از گمشدن او است که کارگردان دستور می دهد تا تمام نماها با دوربین روی دست گرفته و اینگونه بر مخاطب باوری اثر بیافزاید و التهاب ایشان برای فهم و درک از روایت را بالا ببرد و این در حالی است که در فیلم سینمایی همه می دانند، به صورت زیاد از حدی با دوربین روی دست مواجه هستیم که دلیل و استراتژی مشخصی پشت آن نیست و حتی در میزانسن ها و دکوپاژها (البته به جز صحنه افشاگری لورا مقابل پاکو) نمی توان توجیه هُنری و فنی مشخصی را بیان نمود؛ که این هم دلیلی دیگر بر جوگیری و عدم تسلط کارگردان بر جغرافیای مکانی اثر است.



فیلم سینمایی همه می دانند (Everybody Knows) به نوعی ثابت می کند که اصغرآقا در طراحی داستان و پرورش ایده به ته خط رسیده است و تنها برای حفظ شان و جایگاه سینمایی خود در عرصه بین المللی است که هر ایده ی نخ نما شده و خام و پیش دستانه ای را این چنین به اثری سینمایی تبدیل می کند.



نکته جالبی که در تمامی فیلم‌سازانی که در خارج کشور و با سرمایه گذاری خارجی فیلم تولید کردند وجود دارد تغییر محسوس سبک فیلم‌سازی آن ها است؛ از مجید مجیدی که سال پیش در هند فیلم سینمایی آن‌سوی ابرها (Beyond the Clouds) را در سال ۱۳۹۶ هجری شمسی ساخت تا اصغر فرهادی که در سینمای نه چندان مطرح اسپانیا، فیلم سینمایی همه می دانند (Everybody Knows) را ساخته و بسیاری از فیلم‌سازانی که با عبور از مرزها حتی دغدغه های اجتماعی خود را فراموش کرده اند چه رسد به سبک فیلم‌سازی و بویژه سبک زندگی خودشان!




قطعا دلیل اصلی این خود باختگی، چیزی جز جلب رضایت سرمایه گذاران و منتقدان خارجی زبان نمی توان باشد و همین رویکرد مشتری مدار است که سبب شده تا اصغر فرهادی نیز از دغدغه های اجتماعی خود فاصله بگیرد و حتی از دیگر ساخته خارج از کشوری خود، یعنی فیلم سینمایی گذشته (The Past) که سعی کرده بود با طرح مضامینی چون خانواده و تاثیر عشق و محبت در لوای ظاهر روایت، به سمت دغدغه های خود برود نیز متفاوت ظاهر شود و  تمام تمرکز خود را معطوف به بازی گرفتن از سوپراستارهای اثر نماید؛ که البته از حق نگذریم همه می دانند در این یک بُعد موفق بوده است.



قطعا بازیگران نام آشنا و توانمندی همچون خاویر باردم (Javier Bardem) و پنه لوپه کروز (Penélope Cruz) و حتی ریکاردو دارین (Ricardo Darín)، بدون هدایت کارگردان هم از پس پیچیده ترین نقش ها بر می آیند و بهتر است بگوییم عمده انرژی اصغر فرهادی صرف کنترل و ارتباط با این بازیگران و صد البته سایر عوامل شناخته شده خود شده  است و این همه در حالی است که نباید از کنار تصویرهای زیبایی که مدیر فیلمبرداری اسپانیایی این اثر ثبت کرده بگذریم؛ تصویر برداری که از بهترین های حرفه ی خود در صنعت سینمای اسپانیا است و سلطه نظرش بر کارگردان به نحو چشمگیری در این اثر هویدا می باشد.




تغییر سبک اصغر فرهادی در فیلم سینمایی همه می دانند (Everybody Knows) به گونه ای مشهود حتی در پایان بندی اثر نیز حضور داشته و از این جهت است که پایان این اثر سینمایی را می بایست بسته ترین پایان در مجموعه آثار سینمایی کارگردان قلمداد نمود.



در مجموع آثار فرهادی، اساسا مخاطب با پایان های باز روبه رو می شود و این در حالی است که در این اثر نه تنها کاملا می توانیم اتفاقاتی که بعد از پایان فیلم می افتد را متوجه شویم؛ بلکه این پایان امیدوارانه ترین پایان فیلم های فرهادی است؛ پایانی نسبتا بسته که طی آن دختر به پیش خانواده اش بر می گردد و پدر واقعی اش او را نجات می دهد و حالا دختر شک کرده است که چرا پاکو مقداری زیادی پول برای نجات آن داده است و بالاخره روزی جواب سوال اش را از پدر غیر واقعی اش می گیرد و متوجه می‌شود پدرش کیست  و این همه با همراهی نمادین شستشوی شهر از آلودگی و کثافات همراه می گردد و …؛ این پایان زیبا و البته ضد مذهب در شرایطی است که مخاطب پس از مشاهده فیلم سینمایی درباره الی (About Elly)، امیدی به بازگشت الی ندارد و در پایان بندی فیلم سینمایی چهارشنبه سوری (Fireworks Wednesday) خیانت ادامه دار است و در فروشنده (The Salesman) زخم تجاوز از ذهن دختر بیرون نخواهد رفت و در فیلم سینمایی جدایی نادر از سیمین (A Separation) نهایتا مخاطب با دختری روبرو می باشد که مجبور است با پدر یا مادر معلوم الحال خود زندگی کند و …



شاید در ایران اسلامی است که همه اتفاق ها و پایان ها رو به سیاهی بوده و اصولا فردایی دلنشین و زیبا برای انعکاس سینمایی توسط سینماگرانی همچون ایشان وجود ندارد و شاید طبع فرنگی شده ایشان سبب می شود تا تمام قاب های تصویری زیبا در توسط فیلم‌ساز شناخته شده کشورمان در سرزمین های غربی خلق  شود و …؛ پس ای کاش روزی فرا برسد که فیلم‌سازان توانمندی همچون اصغر فرهادی به این نتیجه برسد که ذره ای از زیبایی های جهان را در امتداد کشور و جامعه خود ما هم می توانند جستجو و انعکاس نمایند…



[ad_2]

Source link